داستانی برای قلب شما:چه کسی غذای من را خورد؟

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
 

 

 

 

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. 

دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
 


توضیح پائولو کوئلیو:
 

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»
 


پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:
 

این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما این‌طور نیست. این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است.


بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. 

دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
 


توضیح پائولو کوئلیو:
 

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»
 


پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:
 

این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما این‌طور نیست. این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است.


منبع: وبلاگ شخصی پائولو کوئلیو

 

به نام خدا

 

 

 

 

ای لطیفی که گل سرخت چو دید*از  لطافت جامه  ها را  بر  درید

 

 

ای لطیفه روح اندر هر بدن *ای لطیفه عشق اندر مرد و زن

   

مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی * چون که یک ها محو شد آنک تویی

 

    این من و ما ها  بهر آن بر ساختی* تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

 

تا من و ماها همه یک جان شوند*عاقبت مستغرق جانان شوند

 

 

من چه گویم یک رگم هوشیار نیستشرح آن یاری که او را یار نیست

 

 

گر تو می دادی من را پانصد زبان* کردمی شرح تو ای جان جهان

 

 

یک زبان من دارم آن هم منکسر *در خجالت از تو ای دانای سر

 

 

 

 

 

 

 

 

 به نام خدا

بار خدايا مرا روزي كن دوستي خويش و دوستي دوستان خويش

و دوستي آن كه مرا به دوستي تو نزديك گرداند و دوستي خود را

به من دوست تر گردان از آب سرد بر تشنه.

  رسول اكرم (ص) - روانهاي روشن

 

به نقل از خانم امیلی دیکنسون

!I am no body

 

من کسی نیستم !

 

 ?who are you

 

شما کی هستید؟

 

If you are nobody like me

 

اگر شما هم مثل من هیچ کس نیستید

 

then we are two

 

پس ما دو تا هستیم

 

Don't tell anyone

 

به کسی نگیا

  

They would vanish us

 

آن ها مارا محو( تبعید) می کنند.

 

How is boring to be somebody

 

چقدر ملال آور است که آدم کسی باشد.

 

 

هر که به جد تمام در طلب ماست ، ماست 

 

 

 

 

 

 

شنبه 13 فروردين 1390برچسب:,

 

 

گر تو سنگ صخره و مرمر بوي                        چون به صاحبدل رسي گوهر شوي

مهر پاكان در ميان جان نشان                            دل مده الا به مهر دل خوشان          

    (مثنوي)

 

 

جزوها را رويها سوي كل است             بلبلان را عشق با روي گل است                  

      (مثنوي)

 

ني حديث راه پر خون مي كند             قصه هاي عشق مجنون مي كند

محرم اين هوش جز بي هوش نيست       مر زبان را مشتري جز گوش نيست       

(مثنوي)

 

در غم ما روزها بيگاه شد                                روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باك نيست                       تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست      

(مثنوي)

 

بند بگسل باش آزاد اي پسر                 چند باشي بند سيم و بند زر              

(مثنوي)

 

كوزه چشم حريصان پر نشد                تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر كه را جامه ز عشقي چاك شد          او ز حرص و عيب كلي پاك شد                      

(مثنوي)

 

عاشقي پيداست از زاري دل                 نيست بيماري چو بيماري دل

علت عاشق ز علتها جداست                عشق اصطرلاب اسرار خداست             

(مثنوي)

 

اي لقاي تو جواب هر سوال                 مشگل از تو حل شود بي قيل و قال

ترجمان هر چه ما را در دل است          دست گير هر كه پايش در گل است      

 (مثنوي)

 

آرزو مي خواه ليك اندازه خواه              برنتابد كوه را يك برگ كاه

آفتابي كز وي اين علم فروخت             اندكي گر پيش آيد جمله سوخت         

 (مثنوي)

عشقهايي كز پي رنگي بود                   عشق نبود ، عاقبت ننگي بود               

 (مثنوي)

 

خشم و شهوت مرد را احول كند                       ز استقامت روح را مبدل كند

چون غرض آمد ،‌هنر پوشيده شد                      صد حجاب از دل بسوي ديده شد         

(مثنوي)

 

چون كني بر بي حسد مكر و حسد        زان حسد دل را سياهيها رسد

خاك شو مردان حق را زير پا               خاك بر سر كن حسد را همچو ما        

 (مثنوي) 

 

گل بي رخ يار خوش نباشد                 بي باده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان                  بي لاله عذار خوش نباشد                   

(حافظ)

 

رسول (ص) فرمودند : نيك چيزي است مال شايسته مرد شايسته را                 

(كيمياي سعادت)

 

رسول (ص) فرمودند : عذاب هيچ كس اندر قيامت عظيمتر از عذاب عالمي نيست كه وي به علم خويش كار نكند.      

(كيمياي سعادت)

 

خداي متعال فرمود : فلاح كسي را بود كه پاك گردد ، نه آنكه علم پاكي بياموزد.              

(كيمياي سعادت)

 

عوام عيب كنندم كه عاشقي همه عمر                 كدام عيب كه سعدي خود اين هنر دارد              

(سعدي)

 

بار خدايا مرا روزي كن دوستي خويش و دوستي دوستان خويش و دوستي آن كه مرا به دوستي تو نزديك گرداند و دوستي خود را به من دوست تر گردان از آب سرد بر تشنه.

  رسول اكرم (ص) - روانهاي روشن

 

 

عشق انسان را با بزرگترين قهرمانان برابر مي كند.               

(گوته)

 

در شان مادر :

من احساس مي كنم كه در آسمانهاي برين ، فرشتگان ، هنگامي كه با يكديگر نجوا مي كنند ، در بين كلمات آتشين عشق خويش ، نمي توانند كلمه اي بيايند كه به پايه نام"مادر" مقدس باشد.

 ادگار الن پو-روانهاي روشن

 

داناترين شما آدميان ، كسي است كه چون سقراط بداند كه هيچ نمي داند.

افلاطون - آپولوژي

 

آدمي وقتي كه مي خواهد دست بكاري زند ، نبايد در اين انديشه باشد كه آن كار به مرگ مي انجامد يا به زندگي بلكه بايد بيانديشد به اينكه درست است يا نادرست.

 افلاطون - آپولوژي

 

كسي كه راهي را درست دانست و پيش گرفت ، يا فرماندهش او را به رفتن آن مامور كرد نبايد از خطر بهراسد.

 افلاطون - آپولوژي

 

نظم جهان اجازه نمي دهد كه بدان به نيكان زيان برسانند آنان مي توانند مرا بكشند يا از حقوق اجتماعي محروم سازند ولي اين بدبختي نيست ، بدبخت كسي است كه مانند آنان بكوشد تا كسي را بر خلاف عدالت از ميان بردارد.

 افلاطون - آپولوژي

 

سزاوار نيست كه آدمي چه در دادگاه و چه در ميدان جنگ از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگريزد.

 افلاطون - آپولوژي

 

نبايد در اين انديشه باشيم كه توده مردم درباره ما چه خواهند گفت بلكه بايد ببينيم آن يك تن كه نيك و بد و عدل و ظلم را مي شناسد چگونه داوري خواهد كرد.

  افلاطون - كريتون

 

زندگي خوب آن زندگي است كه با نيكي و زيبايي و عدالت قرين باشد .

 افلاطون - كريتون

 

دانايي مهمترين جزء فضيلت است.        

افلاطون - پروتاگوراس

 

عدالت اين است كه كردار آدمي موافق حق باشد.

 افلاطون - پروتاگوراس

 

همين بس كه مرد بد نباشد و عدالت را كه براي پايدار ماندن جامعه لازم است پايمال نكند.

افلاطون - پروتاگوراس

 

كساني را دوست خواهم داشت و خواهم ستود كه بدي نكنند ، از روي ميل

 افلاطون - پروتاگوراس

 

اگر كسي خوب و بد را بشناسد هيچ عاملي نمي تواند او را به رفتن راهي ديگر وادار سازد جز راهي كه دانش به او مي نمايد ، و دانش درست چنان نيرومند است كه همواره به ياري آدمي مي شتابد.

افلاطون - پروتاگوراس

یک شنبه 18 اسفند 1389برچسب:چارلی چاپلین,love,laugh,mails,هنر,سینما,

 

 

 

لذت بخشترین چیزها از دیدگاه چارلی چاپلین
:
To fall in love.
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach.
آنقدر بخندي که دلت درد بگيره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري

To go for a vacation to some pretty place.
براي مسافرت به يک جاي خوشگل بري

To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي

To leave the Shower and find that the towel is war.
از حموم که اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرين امتحانت رو پاس کني

To receive a call from someone, you don"t see a lot, but you want to.
کسي که معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت مي خواد ببينيش بهت تلفن کنه

To find money in a pant that you haven"t used since last year.
توي شلواري که تو سال گذشته ازش استفاده نمي کردي پول پيدا کني

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
براي خودت تو آينه شکلک در بياري و بهش بخندي !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نيمه شب داشته باشي که ساعتها هم طول بکشه

To laugh without a reason.
بدون دليل بخندي

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفي بشنوي که يک نفر داره از شما تعريف مي کنه

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشي و ببيني که چند ساعت ديگه هم مي توني بخوابي !

To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگي رو گوش کني که شخص خاصي رو به ياد شما مي ياره

To be part of a team.
عضو يک تيم باشي

To watch the sunset from the hill top.
از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه کني

To make new friends.
دوستاي جديد پيدا کني

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتي "اونو" ميبيني دلت هري بريزه پايين !

To pass time with your best friends.
لحظات خوبي رو با دوستانت سپري کني

To see people that you like, feeling happy
.کساني رو که دوستشون داري رو خوشحال ببيني

See an old friend again and to feel that the things have not changed.
يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و ببينيد که فرقي نکرده

To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزني

To have somebody tell you that he/she loves you.
يکي رو داشته باشي که بدوني دوستت داره

To laugh .........laugh. ........and laugh ...... remembering stupid things done with stupid friends.
يادت بياد که دوستاي احمقت چه کارهاي احمقانه اي کردند و بخندي و بخندي و ....... باز هم بخندي

These are the best moments of life....
اينها بهترين لحظه‌هاي زندگي هستند

Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونيم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگي يک مشکل نيست که بايد حلش کرد بلکه يک هديه است
که بايد ازش لذت برد